آخرین خبرها
خانه / جزوات درسی / جزوه موضع شیعه در مباحث اندیشه ای معاصر (استاد شاهدی)

جزوه موضع شیعه در مباحث اندیشه ای معاصر (استاد شاهدی)

جهت دانلود کلیک کنید

 دانلود 

متن جزوه :

بسم الله الرحمن الرحیم

  سکولاریسم‏

امروزه در جوامع غربى، تفکرى وجود دارد که مى‏کوشد بدون استعانت از دین به ساماندهى زندگى دنیوى انسان‏ها بپردازد. معتقدان به این نگرش، تأثیر دین را تنها در جنبه شخصى و خصوصى زندگى انسان محدود کرده‏اند. اینک جاى این پرسش است که آیا چنین تفکرى مى‏تواند بر مبانى صحیحى استوار باشد؟ براى پاسخ به این پرسش ابتدا به اختصار به تعریف سکولاریسم و زمینه‏ها و عوامل شکل‏گیرى و سپس به مبانى آن اشاره مى‏کنیم و در انتها به نقد و بررسى آن خواهیم پرداخت.

تعریف سکولاریسم‏

سکولاریسم در اصل مفهومى غربى است که توصیفگر نوعى تفکر خاص درباب جهان و انسان و تدبیر جامعه است که در شرایط خاص جامعه غربى رخ نموده است. این واژه در زبان فارسى به معناى دنیامدارى، دنیامحورى، دین‏گریزى و دین‏جدایى است.

در معناى اصطلاحى، بریان ویلسون در دائره المعارف دین، سکولاریسم را چنین تعریف مى‏کند: سکولاریسم یک ایدئولوژى است که مدافعان آن آگاهانه همه امور و مفاهیم ماوراى طبیعى و وسایط و کارکردهاى مربوط به آن را نفى مى‏نمایند و از اصول غیردینى یا ضددینى به‏عنوان مبناى اخلاق شخصى و سازمان اجتماعى دفاع مى‏کنند.

به تعبیرى دیگر، قائلان به سکولاریسم مى‏کوشند زندگى انسان را از طریق ابزارهاى مادى صرف، یعنى عقل ابزارى و علوم‏تجربى‏و بدون استعانت از وحى، توسعه و سامان بخشند. به لحاظ فلسفى، سکولاریسم خود را در ساختار نظام‏هاى فکرى و رفتارى عقلانى نمودار مى‏سازد؛ به‏گونه‏اى که آموزه‏هاى وحیانى و ماوراى طبیعى را کاملًا نادیده مى‏گیرد، یا مورد انتقاد قرار مى‏دهد. به لحاظ سیاسى نیز مى‏کوشد سیاست را از تأثیر آموزه‏هاى دینى دور نگاه دارد. در حوزه تعالیم و تربیت نیز سعى مى‏کند تا تعالیم دینى را از برنامه آموزشى کنار نهد.

 زمینه‏ها و عوامل پیدایش سکولاریسم‏

عواملى چند باعث پیدایش سکولاریسم در مغرب‏زمین شد که به برخى از آنها اشاره مى‏کنیم:

یک. متون مقدس و منابع اولیه دینى‏

تفسیرهاى ناروا از کتاب مقدس مسیحیان و اندیشه‏هاى تحریف‏شده‏اى که در این کتاب راه یافته بود راه را براى ظهور سکولاریسم هموار ساخت که برخى از آنها بدین قرار است:

جدایى دین از سیاست‏

در کتاب مقدس مسیحیان آمده است که حضرت عیسى علیه السلام در پاسخ به این پرسش فریسیان که آیا جزیه دادن به قیصر رواست، گفت: «مال قیصر را به قیصر ادا کنید و مال خدا را به خدا.»

این عبارت بدین معناست که جزیه دادن که کارى دنیوى است، شأن و مقام قیصر است و به خدا ارتباطى ندارد، یا به تعبیر دیگر، شأن و مقام حکومت از شئون بشرى و دنیوى است و نه از شئون الهى و دینى. بر اساس چنین تفسیرى، جدایى دین و امور خدایى از سیاست و حکومت، آموزه‏اى دینى است.

در تعبیرى دیگر، حضرت عیسى علیه السلام در پاسخ به سؤال پیلاطس که پرسید: آیا تو پادشاه یهود هستى؟ فرمود:

اگر پادشاهى من از این جهان مى‏بود، خُدّام من جنگ مى‏کردند تا به یهود تسلیم نشوم، لکن اکنون پادشاهى من از این جهان نیست.

از این تعبیر نیز به خوبى برمى‏آید که پادشاهى این جهان، مربوط به عیسى علیه السلام و حواریون او نیست و کسان دیگرى که با او نسبتى ندارند، باید در این جهان پادشاهى کنند. این آموزه درواقع جدایى دین از سیاست را اعلام مى‏دارد.

نبودِ قوانین اجتماعى و حکومتى‏

در آیین مسیحیت، قوانین اجتماعى و حکومتى یا به تعبیرى شریعت وجود ندارد و حتى مسیحیانى که تا نیمه اول قرن اول میلادى به شریعت تورات ملتزم بودند، از آن تاریخ به بعد شریعت تورات را که مشتمل بر برخى احکام اجتماعى بود، نسخ و ملغى کردند. در سال ۵۰ (یا ۴۹) میلادى شوراى مسیحیان اورشلیم مرکب از یعقوب، پولس، برنابا و دیگران، به نسخ شریعت موسى فتوا دادند که این خود به معناى حلال دانستن ربا، شراب، گوشت خوک و جز اینها بود. ایشان از محرمات، تنها به زنا و خوردن حیوانات خفه‏شده و خون و ذبیحه بت‏ها بسنده کردند.

طبیعى هنگامى که در مسیحیت براى تدبیر و ساماندهى زندگى اجتماعى قوانین دینى نباشد، به‏ناگزیر باید از قوانین عقلى مدد گرفت.

ناسازگارى آموزه‏هاى کلامى و فلسفى مسیحیت با عقل و علوم تجربى‏

در کتاب مقدس تحریف‏یافته مسیحیان، آموزه‏هایى وجود داشت که با عقل و دانش تجربى سازگار نبود و این خود عامل و زمینه‏اى بود براى روشنفکران، دانشمندان و فیلسوفان که‏

نسبت به مسیحیت بى‏اعتنا و بى‏رغبت شوند و موضعى سکولاریستى اتخاذکنند و چون در دنیاى غرب، مسیحیت کامل‏ترین دین تلقى مى‏شد، مسیحیت‏گریزى درواقع دین‏گریزى لحاظ شد. براى مثال مى‏توان به آموزه‏هاى گناه ذاتى انسان، مرگ فدیه‏وار عیسى مسیح، الوهیت و تجسد مسیح، تثلیث و عشاى ربانى اشاره نمود که مخالف عقل است. همچنین قدیس آگوستین (۴۳۰- ۳۵۴) و قدیس آکویناس (۱۲۷۴- ۱۲۲۴) فلسفه افلاطونى و ارسطویى را چنان با تعالیم مسیحى آمیخته بودند که انکارشان، انکار مسیحیت تلقى مى‏گردید.

ایان باربور در این باره مى‏گوید:

الهیات اهل کتاب در قرون وسطى آن‏چنان با مکتب ارسطو درهم آمیخته بود که هر معارضه‏اى با کیهان‏شناسى ارسطو را به حساب معارضه با مسیحیت مى‏گذاشتند.

البته در قرن هفدهم و هجدهم تفکر توماس آکویناس دچار فراموشى شد، اما دیگر بار احیا گردید که این امر تا حدى نتیجه بخشنامه پاپ لئوى دوازدهم بود. او در این بخشنامه، مطالعه آثار توماس آکویناس را بر همه دانشجویان الهیات ضرورى دانست و تعلیمات آکویناس را معیارى قرار داد که عالمان الهیات نباید جز به دلایل مهم از آن دور شوند.

(۱). از دیدگاه مسیحیت، خطاى آدم و حوا در خوردن درخت ممنوعه، یعنى درخت معرفت باعث شد آنان ذاتاً گنهکار و پلیدگردند و بدین طریق، این گناه ذاتى را براى بشریت به ارث بگذارند. (تورات، سِفْر پیدایش، ۱۷- ۲٫) بر اساس این آموزه، جستجوى معرفت در تعارض با رستگارى و خلود انسان در بهشت است. انسان یا باید علم و دانش را برگزیند، یا سعادت در بهشت را.)

به نظر مسیحیان، عیسى رنج را تحمل نمود و به صلیب کشیده شد تا مرگ او فدیه انسان گنهکار گردد. (جان ناس، تاریخ جامع ادیان، ص ۶۰۷؛ نینیان اسمارت، تجربه دینى بشر، ج ۲، ص ۱۴۴٫)

بر طبق این آموزه، همه انسان‏ها به علت خطاى دو نفر گنهکار مورد خشم و غضب الهى قرار مى‏گیرند و عیسى رنج را تحمل مى‏کند تا فرد دیگر به سعادت برسد. این آموزه مخالف عقل است؛ زیرا چگونه به صلیب کشیده شدن حضرت عیسى مى‏تواند گناه را از انسان‏هاى دیگر بزداید؟

همچنین جنجالى که بر سر تئورى تکاملى داروین و نظر گالیله و کوپرنیک در نجوم و تحقیقات انتقادى مربوط به کتاب مقدس و … در عالم مسیحیت به‏پا شد، بسیارى از روشنفکران نیمه دوم قرن نوزدهم را به این فکر انداخت که دین و علم ضرورتاً در تعارض با یکدیگرند.

دو. رفتار و برخورد نادرست متولیان کلیسا

رفتار و برخورد ناشایست متولیان کلیسا، مردم را از دین گریزان کرد و سبب شد آنان در ساماندهى زندگى خود، دیگر به کلیسا اعتنایى نکنند. فساد مالى و اخلاقى، فروش آمرزش‏نامه‏ها و دادگاه‏هاى تفتیش عقاید ازجمله این رفتارهاى پلید و نادرست بود که به برخى از آنها به اختصار اشاره مى‏نماییم:

فساد اخلاقى‏

اصولًا یکى از عوامل دین‏گریزى آن است که رفتار متولیان و متصدیان دین با گفتار آنها متفاوت باشد. از این روست که در تعالیم اسلامى تأکید شده است کسانى که به تربیت دینى مردم همت مى‏گمارند، پیش از پرداختن به تربیت آنها باید به تربیت و تأدیب نفس خود بپردازند. تفاوت در گفتار و رفتار حاکمان کلیسا و اخلاق ناپسند آنها، خود یکى از عوامل دین‏گریزى بوده است.

ویل دورانت، مورخ بزرگ مغرب‏زمین در کتاب تاریخ تمدن مى‏نویسد:

زمینه اخلاق در میان روحانیان به قدرى سست بود که مى‏شد هزاران شاهد براى اثبات آن آورد. زندگى بى‏بندوبار روحانیان ایتالیا موضوعى است که به‏کرّات در ادبیات ایتالیا نمودار شده است.

پاپ لئوى دهم در سال ۱۵۱۶ درباره راهبان چنین مى‏گوید: بى‏انضباطى در دیرهاى فرانسه و زندگى نامتعادل و ناسنجیده راهبان، چنان فزونى یافته است که هیچ‏کس- نه پادشاه، نه حاکم و نه مردم- براى آنها ارزش و احترامى قائل نیست.

ویل دورانت در همین باره مى‏نویسد: نفرت مردم از روحانیان فاسد در این ارتداد و از دین‏برگشتگى بزرگ، عامل کوچکى نبود.

برخوردهاى خشن با دانشمندان‏

دینى که باید حامى علم و تفکر و تعقل باشد، به گونه‏اى جلوه کرد که هیچ‏گاه با پیشرفت و طرح نظریات جدید علمى سرِ سازگارى نداشت. بنابراین میان روشنفکران و متفکران، این اعتقاد پدید آمد که باید از میان آن دو یکى را برگزینند: دین و یا پیشرفت و طرح نظریات علمى. متفکران و اندیشمندان به جاى اینکه با دین تحریف‏شده و روحانیان فاسد مبارزه کنند، به‏خطا اصل دین را کنار نهادند.

ویل دورانت آمار قربانیان این برخورد خشن را بدین‏سان گزارش مى‏دهد: از سال ۱۴۸۰ تا ۱۴۸۸، ۸ هزار و ۸۰۰ تن سوخته و ۹۶ هزار و ۴۹۴ تن به کیفرهاى مختلف محکوم شدند و از سال ۱۴۸۰ تا ۱۸۰۸، ۳۱ هزار و ۹۱۲ تن سوخته و ۲۹۱ هزار و ۴۵۰ تن محکوم شدند.

بر این اساس کلیسا بدترین نوع خشونت را با استناد به دین و به نام دفاع از اعتقادات دینى، علیه دانشمندان و آزادى‏خواهان اعمال مى‏کرد. این رفتارها دین را در اذهان دانشمندان و متفکران، علم‏ستیز و خردسوز جلوه داد و درنتیجه آنان را در صف مخالفان دین قرار داد.

تاکنون به برخى از عوامل و زمینه‏هاى مهم پیدایش سکولاریسم برشمردیم. اکنون اجمالًا به مبانى و اصول سکولاریسم خواهیم پرداخت.

مبانى سکولاریسم‏

با توجه به تعریف سکولاریسم که مى‏کوشد زندگى انسان را در حوزه‏هاى فردى، اخلاقى، اجتماعى، سیاسى و اقتصادى از طریق ابزارها و روش‏هاى مادىِ صرف و یا بر اساس اصول غیردینى یا ضددینى ساماندهى کند، مى‏توان علم‏گرایى و عقل‏گرایى را از مبانى سکولاریسم دانست.

یک. علم‏گرایى‏

علم‏گرایى برگردان فارسى واژه‏msitneicS است، به معناى اعتقاد به لزوم محوریت علوم‏تجربى و روش‏تجربى در همه شئون زندگى. متفکر سکولار اعتقاد دارد که بر اساس علم‏تجربى مى‏توان به تدبیر جامعه پرداخت. با رشد و تکامل و موفقیت‏ها و دستاوردهاى چشمگیر علوم‏تجربى نظیر فیزیک، ریاضیات، شیمى، زیست‏شناسى و نجوم در عرصه‏هاى مختلف، این اعتقاد در ذهن برخى شکل گرفت که مى‏توان به روش مشابه، نظامى فکرى در باب زندگى این جهانى طراحى کرد. از آنجا که روش علوم‏تجربى، روش مکانیکى و مشاهده و آزمایش است که بر اساس آن هر حادثه‏اى برحسب حادثه پیش از خود تبیین مى‏گردد، طبعاً جهان نیز همانند ماشینى مکانیکى در نظر گرفته مى‏شود که وجود هر حادثه و حرکتى با توجه به علت آن ضرورى و حتمى است و دیگر نیازى به فرض عالم ماوراى‏طبیعت نیست.

از آنجا که روش مکانیکى در همه قلمروهاى دانش نظیر اخلاق، مابعدالطبیعه و دین کارآیى نداشت، چنین قلمروهایى از حوزه معرفت کنار نهاده شد و به حوزه معرفت تجربى بسنده گردید. درنتیجه، سکولار کردن دانش بدین معنا شد که حوزه معرفت باید به حوزه دانش تجربى محدود گردد و علوم غیرتجربى به‏عنوان امور نامعقول و غیرعقلانى باید از حوزه علم جدا شود. به سخن دیگر، علم‏گرایى در حوزه شناخت، تجربه‏گرا شد که روش شناخت آن مشاهده و آزمایش و تجربه است.

مى‏توان گفت پشتوانه تفکر سکولاریستى، نوعى مادى‏گرایى است که قلمرو هستى را به عالم ماده محدود مى‏کند و ماوراى عالم ماده و تأثیرات عالم ماوراءالطبیعى در عالم ماده را قابل شناخت نمى‏داند. درنتیجه مفاهیم و آموزه‏هاى کتاب مقدس نظیر خدا، فرشته، بهشت، جهنم، وحى، امدادهاى غیبى، دعا و معجزات که از مفاهیم آزمون‏ناپذیر تجربى‏اند و در مقیاس تجربه نمى‏گنجند، باید از حوزه علم و معرفت بیرون روند. بدین ترتیب دین و مفاهیم بنیادى آن از تدبیر و تبیین‏گرى امور دنیوى کنار نهاده شد.

دو. عقل‏گرایى‏

عقل‏گرایى، این باور است که همه رفتارها و عقاید باید مبتنى بر عقل باشد، نه احساسات یا عقاید دینى.

البته تصور سکولاریسم از عقل، آن عقلى است که از مبانى دینى بهره نمى‏گیرد.

این تعریف و کارکرد عقل، صحیح نیست؛ زیرا چه بسیار فیلسوفان عقل‏گرایى که با تکیه بر عقل، خدا و عقاید دینى را اثبات نموده‏اند و در زمره متدینان زندگى مى‏کنند. بنابراین چنین معنایى از عقل‏گرایى- که بر اساس آن عقل نباید از اصول دینى بهره گیرد- درواقع ایجاد نوعى محدودیت بى‏دلیل براى عقل است.

در هر حال اندیشمندان دوره رنسانس با توجه به توانایى عقل در حوزه علم‏تجربى گمان کردند که مى‏توان در همه عرصه‏هاى زندگى به جاى دین بر عقل تکیه کرد و بر اساس آن، زندگى این جهانى را سامان بخشید.

حال پرسیدنى است چه عواملى باعث شد برخى از متفکران مغرب‏زمین به این باور برسند که باید با عقل صرف و بدون استعانت از وحى به تدبیر زندگى این جهان بپردازند؟ عوامل متعددى در این باره مؤثر بود که به برخى از آنها اشاره مى‏کنیم:

۱٫ آموزه‏هاى مسیحیت: بسیارى از آموزه‏هاى مسیحیت نظیر تثلیث، گناه ذاتى انسان، الوهیت و تجسد عیسى مسیح رازوار بوده و با عقل هماهنگى ندارد و نمى‏توان آنها را با عقل فهم کرد. از همین رو، این فکر در اذهان برخى پدید آمد که یا باید تعقل و تفکر را برگزید، یا دین و اعتقادات دینى را.

۲٫ تعابیر متفکران بزرگ مسیحى: این متفکران تعابیرى دارند که بر اعتقاد آنان به ناسازگارى عقل و دین دلالت مى‏کند:

ترتولیان (۲۲۰- ۱۶۰) از پدران کلیساى اولیه مى‏گفت: آتن را با اورشلیم چه کار؟ آکادمى را با کلیسا چه کار؟ روشن است که آتن و آکادمى نماد تعقل، فلسفه و علم، و اورشلیم نماد دین و کلیساست.

پولس، حوارى عیسى مسیح نوشت که باخبر باشید کسى شما را به فلسفه و مکر باطل نرباید.

در این تعبیر، فلسفه که نماد عقل‏گرایى است، در کنار مکر باطل قرار گرفته است.

۳٫ رخورد نادرست کلیسا با متفکران و فیلسوفان: عالمان و فیلسوفان بر اثر برخورد متولیان کلیسا با آنان به این باور رسیدند که از دین فاصله گیرند و تنها با عقل به تدبیر زندگى بپردازند.

نقد و بررسى‏

از آنچه گفتیم، به‏نیکى برمى‏آید که سکولاریسم پدیده‏اى غربى است که با توجه به شرایط و زمینه‏هاى آن در جامعه غربى شکل گرفته است. برخورد نادرست حاکمان کلیسا با دانشمندان و عالمان چه‏بسا بیشترین نقش را در کنار نهادن دین داشته است. هرچند دانشمندان علوم‏تجربى و متفکران شاید تا اندازه‏اى حق داشته باشند که با حاکمان کلیسا به جهت برخوردهاى نادرستشان، مخالفت ورزند، اما این مخالفت دلیلى نیست که بر اساس آن با اصل دین، خدا، عالم آخرت و قوانین عقلانى الهى نیز موافق نباشند. براى مثال، ممکن است کسانى طلاى تقلبى به بازار عرضه کنند و افرادى را نیز اغفال کنند. افراد اغفال‏شده که بسیار ناراحت و عصبانى‏اند، آیا باید از اصل طلا روى‏گردان شوند، یا از طلاى غیرواقعى و سوء استفاده کنندگان از آن؟

انسان واقع‏گرا مى‏تواند ضمن احترام به علوم‏تجربى و عقل بشرى، از تعالیم وحیانى انبیاى الهى نیز براى ساماندهى زندگى خود و آخرت خویش مدد گیرد؛ چراکه هیچ ناسازگارى بین علوم‏تجربى و عقل انسانى و تعالیم وحیانى وجود ندارد. از نگاه اسلام، کسب علم بر هر مسلمانى واجب و ضرورى است و عقل انسان همسنگ با تعالیم انبیاى الهى از حجیت و اعتبار برخوردار است، اما باید در کنار این اعتبار احترام، قلمرو محدود آنها نیز مورد توجه قرار گیرد.

اینک به‏اختصار به نقد علم‏گرایى و عقل‏گرایى و نیز به دیدگاه اسلام در باب سکولاریسم مى‏پردازیم:

نقد علم گرایى‏

۱٫ هرچند اسلام براى علم ارزش بسیارى قائل است، این نکته را نیز باید یادآور شد که حوزه فعالیت علوم‏تجربى، محدود به عالم مادى و آزمایش و تجربه است و در بیرون از این حوزه، یعنى عالم ماوراى طبیعى نمى‏تواند نفیاً و اثباتاً به اظهارنظر بپردازد. موضع علم‏تجربى در حوزه ماوراى عالم ماده، لاادرى‏گرى یا ندانم‏گویى است. بنابراین اگر سکولاریسم برآن است که از علوم‏تجربى در زندگى مادى انسان بهره گیرد، کاملًا امرى پسندیده است، اما اگر با یافته‏هاى علوم‏تجربى مى‏خواهد همه ابعاد وجودى انسان ازجمله بعد اخلاقى و معنوى و همچنین عالم ماوراى طبیعى و عالم آخرت را توجیه نماید، بى‏شک چنین تفکرى نادرست است؛ زیرا ابزار علم‏تجربى مشاهده و آزمایش است و چنین ابزارى در این حوزه‏ها کارایى لازم را ندارد.

۲٫ یافته‏ها و نتایج علمى از قطعیت لازم برخوردار نیست؛ چه آنکه پیوسته فرضیه‏اى نو به جاى فرضیه پیشین مى‏نشیند. حال چگونه مى‏توان با این یافته‏هاى لرزان و تغییرپذیر، به اظهارنظر قطعى درباب عالم پرداخت و عالم ماوراى طبیعت و آخرت را انکار نمود و زندگى انسان را به عالم مادى محدود کرد.

۳٫ اعتقاد به خدا و عالم آخرت، در ساماندهى زندگى انسان نقش تعیین‏کننده‏اى دارد، اما لازمه علم‏گرایى و مادى‏گرایى نادیده گرفتن چنین اعتقاداتى و در واقع نادیده انگاشتن بخش مهمى از نیازهاى اساسى انسان است؛ چراکه انسان به لحاظ فطرى خداجو و جاوادنه‏طلب است.

بنابراین علم‏گرایى، قلمرو هستى را به عالم ماده محدود کرده است و از قلمروهاى دیگر هستى نظیر عالم ماوراى طبیعت و آخرت، غفلت ورزیده. همچنین از میان شیوه‏هاى مختلف کسب آگاهى، به شیوه مشاهده و آزمایش بسنده کرده و از روش عقلى و شهود عرفانى و تعالیم وحیانى، صرف‏نظر نموده است. چنین غفلتى، محروم کردن انسان از دستیابى به حوزه‏هاى دیگر معرفت است که ضایعه‏اى بس بزرگ براى انسان به‏شمار مى‏رود.

نقد عقل‏گرایى‏

در بحث نیاز انسان به تعالیم انبیاى الهى یادآور شدیم که عقل حجت درونى انسان و مورد تکریم اسلام است، اما تنها با استفاده از آن نمى‏توان به سعادت دنیا و آخرت نایل گردید. عقل انسان براى تدبیر زندگى دچار اختلاف و تناقضات بسیار است. هرکس بر اساس عقل ادعا مى‏کند که شیوه او براى ساماندهى زندگى اجتماعى، اقتصادى و اخلاقى صحیح‏تر است، از این رو اتفاق‏نظر افراد بر سر یک شیوه واحد، بسیار دشوار است. حال چگونه مى‏توان بر پایه عقل، به شیوه‏اى واحد براى ساماندهى جامعه دست یافت؟ چنین آرمانى، هیچ‏گاه براى آدمى حاصل نمى‏شود، از همین روى تنها راه چاره، متوسل شدن به دین و قوانین آن براى اداره جامعه است.

همچنین عقل انسان بسیارى از خوبى‏ها و بدى‏ها (نظیر خوبىِ عدالت و بدىِ ظلم) را به طور کلى درک مى‏کند، ولى در تشخیص مصادیق آن با مشکل رو به روست. بنابراین عقل به تنهایى نمى‏تواند راهگشاى انسان باشد.

دیدگاه اسلام در باب سکولاریسم‏

از دیدگاه اسلام پیامبران الهى براى این مبعوث شده‏اند که انسان را از ظلمت برهانند و عدالت را در جامعه برپا نمایند و فضایل و کرامت اخلاقى را نیز به اوج رسانند. بى‏گمان لازمه اجراى این اهداف آن است که پیامبران، سرپرستى جامعه انسانى را بر عهده گیرند.

پاره‏اى از مسلمانانِ طرفدار سکولاریسم که دین را تنها در عرصه مسائل فردى خلاصه کرده‏اند و بر این باورند که اگر دین در عرصه سیاست دخالت کند از قداست آن کاسته مى‏شود، از آموزه‏هاى اسلامى فاصله گرفته‏اند. چرا که پیامبر اسلام هدایت امور دینى و دنیوى مردم را توأمان برعهده داشت و پس از او نیز امامان معصوم این هدایت عام را عهده‏دار شده‏اند. قرآن در آیه‏اى به‏صراحت بیان مى‏کند که دین با فرمانروایى و تدبیر سیاسى جامعه سازگارى دارد:

ما به خاندان ابراهیم کتاب و حکمت دادیم، و به آنان ملکى بزرگ بخشیدیم.

در این آیه منظور از کتاب و حکمت، مرجعیت علمى و دینى است و مقصود از فرمانروایى بزرگ نیز مرجعیت سیاسى که خداوند به فرزندان حضرت ابراهیم علیه السلام عطا کرده است.

اجراى احکام اسلامى نیز نیازمند تشکیل حکومت است. اعتقاد به حکومت جهانى حضرت ولى عصر (عج) نیز بیانگر آن است که دخالت دین در عرصه مسائل اجتماعى و حکومتى، آموزه‏اى دینى است.

بنابراین دین با تدبیر زندگى دنیایى مردم هم‏سمت و سو است و سکولاریسم نیز با تعالیم قرآن ناسازگار است.

۳٫ لیبرالیسم‏

امروزه جوامع غربى مى‏کوشند از تفکرى به نام لیبرالیسم دفاع کنند و آن را سرلوحه زندگى خود قرار دهند. اما لیبرالیسم چیست و آیا مى‏توان زندگى انسان را بر اساس ارزش‏ها و مبانى آن تدبیر نمود؟ براى پاسخ به این پرسش به‏اختصار به بحث در باب لیبرالیسم مى‏پردازیم:

معناى لغوى و اصطلاحى

لیبرالیسم‏ به معناى آزادى‏خواهى و آزادمنشى است که از واژه لیبرال به‏معناى آزادى‏خواه برگرفته شده است. لیبرال، فردى است که به آزادى و اختیار و قدرت انتخاب انسان‏ها اعتقاد دارد و از آنجا که افراد گوناگون در برهه‏هاى زمانىِ متفاوت از آزادى، معانى مختلفى قصد کرده‏اند، لیبرالیسم چند معنا و مبهم شده است.

لیبرالیسم پدیده و ایدئولوژى غرب صنعتى است؛ به‏گونه‏اى‏که نمى‏توان آن را از تمدن غرب متمایز کرد. این اصطلاح در اصل اسپانیولى است و از نام حزبى سیاسى برآمده است که در اوایل قرن نوزدهم از استقرار حکومت مشروطه در اسپانیا طرفدارى مى‏کرد. بعدها اصطلاح‏ لیبرال در کشورهاى اروپایى دیگر نیز رایج شد و براى نامگذارى حکومت، حزب، سیاست، یا عقیده‏اى به کار رفت که طرفدار آزادى و مخالف دیکتاتورى و خودکامگى بود. لیبرالیسم در مقام نظام فلسفى، به نظامى بسته از تفکر با اصول ثابت و تغییرناپذیر تبدیل نمى‏شود.

لیبرالیسم را مى‏توان به طور دقیق نگرشى به زندگى و مسائل آن وصف کرد که بر ارزش‏هایى همچون آزادى براى افراد، اقلیت‏ها و ملت‏ها تأکید دارد.

زمینه‏هاى شکل‏گیرى لیبرالیسم‏

برخى سقراط (۳۹۹- ۴۷۰ ق. م) را از آن رو که به آزادى تحقیق و بیان اعتقاد داشت و همچنین پیتر آبلارد (۱۱۴۲- ۱۰۷۹ م) متکلم قرون وسطى را که از پذیرفتن بى‏چون و چراى آمریّت آباى کلیسا سرباز زد و بر عقل تأکید بسیار مى‏کرد، از لیبرال‏هاى برجسته دوران باستان و قرون وسطى مى‏دانند. اما چنان‏که گفتیم، لیبرالیسم زاییده تمدن بعد از رنسانس غرب است.

شمارى از پیشگامان لیبرالیسم در طلوع عصر جدید به صحنه آمدند که برجسته‏ترین آنها دزیدریوس اراسموس هلندى (۱۵۳۶- ۱۴۶۵)، رنه‏دکارت فرانسوى (۱۶۵۰- ۱۵۹۶) و جان میلتون انگلیسى (۱۶۷۴- ۱۶۰۸) و ایمانوئل کانت آلمانى (۱۸۰۴- ۱۷۲۴) مى‏باشند.

اراسموس، انسان‏گراى مسیحى و برجسته دوره رنسانس معتقد بود که آرمان‏هاى انسان‏گرایى، این امکان را دارند که در درون ایمان مسیحى جایى بیابند. دکارت در کتاب گفتار در روش، با بیانى ساده و روشن و درعین‏حال جسورانه مدعى حاکمیت عقل در امور انسانى شد. از نظر دکارت، عقلْ یگانه روش کشف حقیقت است. میلتون نیز منادى آزادى بود و کانت براى انسان به‏عنوان یک فرد ارزشى ذاتى قائل شد.

افکار این متفکران درواقع زمینه ظهور لیبرالیسم در غرب را فراهم نمود. البته اندیشمندان دیگرى نیز در شکل‏گیرى لیبرالیسم نقش داشتند که براى نمونه مى‏توان به جان‏لاک انگلیسى، جان استوارت میل و ژان‏ژاک روسو اشاره نمود.

مبانى و ارزش‏هاى لیبرالیسم‏

لیبرالیسم، نوعى ایدئولوژى است که در کشورهاى مختلف، صورت‏هاى گوناگونى به خود گرفته است، اما مى‏توان یک مجموعه از اصول و ارزش‏ها را به‏عنوان مبانى در همه آنها مشترک دانست:

۱٫ فردگرایى‏

یکى از مبانى لیبرالیسم، فردگرایى و یا برترى فرد بر هر گروه اجتماعى یا هیئت جمعى است که بر اساس آن باید با هر فرد همچون غایتى فى‏نفسه رفتار شود، نه همچون وسیله‏اى براى پیشبرد اغراض و منافع دیگران. جامعه باید به گونه‏اى ساخته شود که از منافع و استقلال و هویت فرد حمایت کند. از این رو، برترى فرد بر جامعه یکى از ویژگى‏هاى اساسى ایدئولوژى لیبرالیسم است. فردگرایى در مقابل تفکرى در عصر فئودالیسم اروپایى بود که در آن افراد داراى هویت‏هاى شخصى و منحصربه‏فرد نبودند، بلکه افراد، اعضاى گروه‏هاى اجتماعى به‏شمار مى‏آمدند؛ مانند خانواده، آبادى، جامعه محلى یا طبقه اجتماعى. بنابراین زندگى و هویت افراد اساساً بر مبناى وضعیت گروه‏هاى اجتماعى تعیین مى‏شد.

۲٫ آزادى‏

از دیدگاه لیبرالیسم، اعتقاد به شأن والاى فرد، به تعهدى در برابر آزادى او مى‏انجامد.

لیبرال‏ها به شدت معتقدند که زندگى بدون آزادى ارزش زیستن ندارد و از همین روست که آنان همواره خواسته‏اند فرد را از تضییقات و اجبارهاى ناعادلانه و بازدارنده‏اى که حکومت‏ها، نهادها و سنت‏ها به او تحمیل مى‏کنند رها سازند. فرد خودمختار باید آزاد باشد تا شغلش را برگزیند؛ عقایدش را اظهار کند و حتى ملیت خود را تغییر دهد.

اما با این حال لیبرال‏ها هرگز بر این باور نیستند که فرد حق بهره‏مندى مطلق از آزادى را دارد. اگر آزادى نامحدود باشد، به‏ صورت مجوز یا یک حق براى آسیب رساندن به دیگران درمى‏آید.

۳٫ عقل‏گرایى‏

دفاع لیبرالیسم از آزادى، با اعتقاد به عقل‏گرایى پیوندى تنگاتنگ دارد. از دیدگاه لیبرالیسم، انسان با عقل خود مى‏تواند بهترین منافع خود را بشناسد و پى‏گیرد و به تعبیرى عهده‏دار زندگى خود شود و سرنوشت خویش را بسازد. از این رو لیبرال‏ها، عقل را راهنما و هدایت‏گر خود مى‏دانند و نه وحى را.

لیبرال‏ها به جهت عقل‏گرایى، همان‏گونه که مدافع آزادى بى‏دینى و بى‏اعتقادى هستند، از آزادى اعتقاد و دین نیز دفاع مى‏کنند. بدین بیان، آنان کلیسا را نهادى خصوصى مى‏دانند که باید آن را همانند همه نهادهاى دیگر پذیرفت. از نظر لیبرال‏ها، رسیدن به آزادى کامل دینى مستلزم دنیوى یا غیردینى ساختن زندگى عمومى است. به طور کلى لیبرال‏ها در همه‏جا از جدایى کلیسا از دولت، آموزش همگانى و غیردینى، ازدواج مدنى و قوانین اجازه‏دهنده طلاق دفاع کرده‏اند.

به تعبیرى دیگر، آنان به نوعى سکولاریسم اعتقاد دارند که در آن نهاد دین باید از نهاد دولت و حکومت جدا باشد و دین تنها به حوزه خصوصى افراد مربوط است.

۴٫ عدالت و برابرى حقوق انسان‏ها

یکى دیگر از اصول بنیادین تفکر لیبرال، برابرى و عدالت است که بر طبق آن همه افراد از حقوق و احترام یکسان برخوردارند و در برابر قانون داراى حقوق برابرند و حق دارند از آزادى مدنى برخوردار باشند. هیچ قانونى نباید به برخى، امتیازات خاصى بدهد و به برخى نیز تبعیض‏هاى خاصى تحمیل کند. قانون، خواه یارى‏دهنده و حمایت‏کننده و خواه مجازات‏کننده باید براى همه یکسان باشد.

لیبرال‏ها کسب ثروت را نشانه شایستگى افراد مى‏دانند. آنها معتقدند افراد از طریق پشتکار و به‏کارگیرى قابلیت‏هاى فردى دارایى و ثروت را کسب‏ نموده‏اند.

۵٫ تساهل‏

تساهل به معناى مدارا، آرمانى اخلاقى و اصلى اجتماعى است که به مردم اجازه مى‏دهد که به طریقى سخن بگویند و عمل کنند که مطلوب ما نباشد. لیبرال‏ها اغلب این جمله معروف ولتر (۱۷۷۸- ۱۶۹۴) را تکرار کرده‏اند که من از آنچه تو مى‏گویى بیزارم، اما تا پاى مرگ از حق تو براى گفتن آن دفاع مى‏کنم.

آزادى‏هاى مدنى نظیر آزادى بیان، آزادى تشکیل انجمن‏ها و آزادى دین و مذهب، جملگى ضامن تساهل‏اند. از این رو، بیشتر مفسران مى‏پذیرند که لیبرالیسم دست‏دردست کثرت‏گرایى تلاش مى‏کند؛ آن هم در راستاى ایجاد تنوع در ارزش‏ها و عقاید و علایقى که فى‏نفسه خوب تلقى مى‏شوند.

دفاع لیبرالیسم از تساهل ابتدا در قرن هفدهم در تلاش نویسندگانى همچون جان‏میلتون (۱۶۷۶- ۱۶۰۸) و جان‏لاک براى دفاع از آزادى گزینش دین و مذهب، ظهور کرد. جان‏لاک در نامه‏اى درباره تساهل استدلال کرد که چون وظیفه حقیقى حکومت همانا صیانت از حیات، آزادى و مالکیت افراد است، هیچ‏گونه حقى براى مداخله در «مراقبت از روح انسان‏ها» ندارد.

بنابراین لیبرالیسم درواقع مشوّق نسبیت‏گرایى اخلاقى و فرهنگى است.

نقد و بررسى‏

چنان‏که گفتیم، لیبرالیسم ساخته غرب صنعتى است که با توجه به شرایط حاکم در غرب رشد و تکامل یافت. مبانى و ارزش‏هاى لیبرالیسم تا حدى در عناوین کلى آن نظیر احترام به فرد، عدالت، پیروى از عقل و همزیستى مسالمت‏آمیز، مورد قبول عقل و اسلام است. اما همان‏گونه که متفکران لیبرالیست نگرش‏هاى مختلفى نسبت به این آموزه‏ها دارند و با این وجود عناوین کلى آن را مى‏پذیرند، اسلام نیز این‏گونه عناوین را قبول دارد، ولى معناى خاصى از آنها اراده مى‏کند. اینک برخى از ارزش‏ها و مبانى لیبرالیسم را مورد نقد و بررسى قرار مى‏دهیم.

۱٫ فردگرایى، آزادى و عقل‏گرایى را مى‏توان ملازم هم دانست. اگر باید در برابر هر گروه اجتماعى برترى را به فرد داد، بدینْ معناست که باید آزادى او محترم شمرده شود. دفاع از آزادى فرد، ملازم با اعتقاد به عقل‏گرایى که عنصر محورى آن آزادى است مى‏باشد.

آزادى مفهوم بسیار دلنشینى است که همه انسان‏ها بدان عشق مى‏ورزند و براى آن مبارزه مى‏کنند و حتى جان خود را در این راه قربانى مى‏کنند. اما هنگام سخن درباره آزادى، باید از خود پرسید آزادى از چه چیز و براى چه‏چیز؟

لیبرال‏ها براین باورند که آزادى به معنا رها شدن فرد به حال خود است تا فارغ از مداخله دیگران به دلخواه خویش عمل کند. این معناى از آزادى جنبه منفى دارد؛ زیرا مبتنى بر نبودِ محدودیت‏ها و الزامات خارجى براى فرد است. اما سؤال مهم‏تر، آزادى براى چه چیزى بود که لیبرال‏هاى جدید و متأخر، هوادار و مجذوب آن شدند و آن را آزادى مثبت نامیدند که بر اساس آن انسان آزاد است تا استعدادهاى خود را شکوفا سازد.

در بحث آزادى پرسش اساسى این است که آدمى باید آزاد باشد تا چه کارى انجام دهد؟

روشن است که انسان داراى دو دسته تمایلات است: یکى خواست‏هایى که برخاسته از تمایلات نفسانى و حیوانى اوست که با حیوانات مشترک است و دیگرى خواست‏هایى که مترقى و عالى است و مربوط به جنبه‏هاى انسانى اوست.

چه بسیار انسان‏هایى که اگر به حال خود رها شوند، پیرو هواى‏نفس و تمایلات نفسانى خود مى‏گردند که میگسارى، قماربارى، شهوترانى بى‏حد، خودکشى، همجنس‏بازى، اعتیاد به موادمخدر، ثروت‏اندوزى و استعمارگرى و برده‏دارى نوین، به‏گونه‏اى‏که در ظاهر با آزادى فرد منافاتى ندارد، در زمره این تمایلات است. افرادى که مرتکب این اعمال زشت مى‏گردند- که شمار آنها هم کم نیست- چنین اعمالى را بر اساس عنصر آزادى و احترام به فرد و عقلانیت، توجیه مى‏کنند.

انسان لیبرال از قید و بندهاى خارجى آزاد شده است تا چه انجام دهد؟ او تمایلات حیوانى‏

و نفسانى خود را ارضا مى‏کند یا خصایص عالى انسانى، یعنى حقیقت‏طلبى، عدالت‏خواهى، ظلم‏ستیزى و جز اینها را؟ درست است که انسان لیبرال به ظاهر خود را از اسارت قدرت‏هاى بیرونى فارغ نموده است، اما برده و اسیر تمایلات نفسانى خود شده که این نوع بردگى ذلیلانه‏تر از بردگى بیرونى است؛ چنان‏که امیرمؤمنان على علیه السلام مى‏فرماید:

عبدُ الشّهوهِ أَذلُّ من عبدالرِّق؛

بنده شهوت از بنده مالک و ارباب ذلیل‏تر است.

پیامبر گرامى اسلام مى‏فرماید: مبارزه با تمایلات نفسانى، جهاد اکبر است که مهم‏تر از مبارزه با دشمنان بیرونى انسان است که جهاد اصغر مى‏باشد.

یکى از اهداف پیامبران الهى نیز آن است که انسان را تزکیه کنند و به گونه‏اى بپرورانند که بتواند در عرصه صفات انسانى رشد و تعالى یابد و به تعبیرى اسیر و بنده شهوت نگردد. بسیارى از مناسک دین نظیر نماز و روزه نیز در این راستا قابل توجیه‏اند.

بنابراین تعلیم و تربیت و شرایط زندگى در جامعه باید به گونه‏اى برنامه‏ریزى شود که در جهت رشد و تعالى صفات اخلاقى و انسانى باشد، نه اینکه تعلیم و تربیت و برنامه آموزشى خنثى باشد و حتى برنامه‏ها به سوى رشد ویژگى‏هاى حیوانى و رذایل اخلاقى جهت یابد. این در حالى است که از نظر لیبرال‏ها، دولت هیچ‏گونه حقى براى مداخله در مراقبت از روح انسان‏ها ندارد.

بنابراین اشکال عمده لیبرالیسم این است که کوشیده انسان را به‏ظاهر از الزامات بیرونى برهاند، ولى او را گرفتار و بنده هواى نفس گردانیده است. انسان‏ها براى رهایى از بندگى برون و درون ناگزیرند از دین حقیقى و تحریف‏ناشده که همان دین اسلام است، پیروى نمایند تا سعادت دنیا و آخرت خود را تأمین کنند.

همچنین اعتقاد به فردگرایى نباید مانع از آن باشد که جامعه نیز بستر و زمینه رشد و تعالى معنوى در فرد را فراهم آورد؛ چراکه جامعه و فرد تأثیرى متقابل برهم دارند؛ یعنى همان‏گونه‏ که به فرد اصالت مى‏دهیم، باید به جامعه نیز اصالت دهیم که این برخلاف آموزه لیبرالیسم است.

۲٫ در بحث از عقل‏گرایى مطرح شد که لیبرال‏ها عقل را راهنما و هدایت‏گر خود مى‏دانند، نه وحى را. شکل‏گیرى چنین اعتقادى که در آن عقل در برابر وحى و دین قرار مى‏گیرد، ناشى از آموزه‏هاى دینى مسیحیت است؛ بدین بیان که آموزه‏هاى اساسى این دین نظیر تثلیث، الوهیت عیسى، مرگ فدیه‏وار عیسى، گناه ذاتى انسان و عشاى ربانى با عقل همخوانى ندارد و انسان براى اعتقاد به این آموزه‏ها باید عقل خود را کنار نهد و به آنها ایمان آورد. لیبرال‏ها با توجه به این نوع نگرش به دین، این باور را پذیرفتند که انسان یا باید از دین تبعیت کند، یا از عقل. بنابراین عقل‏گرایى بدین معناست که انسان از عقل پیروى کند، نه از دین و وحى.

این پندار لیبرال‏ها از رابطه عقل و دین به هیچ رو صحیح نیست. در اسلام بر این نکته تصریح شده است که خردمندان و صاحبان عقل و خرد هستند که خدا و دین را مى‏پذیرند و خوبى و بدى را باز مى‏شناسند و به بهشت رهنمون مى‏گردند و در مقابل کافران و مخالفان دین افرادى‏اند که از تعقل و خردورزى بى‏بهره‏اند. عقل در دین اسلام حجت باطنى نام گرفته که همسنگ با حجت بیرونى (انبیا و رسولان الهى) است. بنابراین انسان‏ها درعین‏حال که مى‏توانند عقل را راهنما و هدایت‏گر خود بدانند، همین عقل آنها را به دین رهنمون مى‏کند تا جامعه خود را بر اساس آموزه‏هاى دین تدبیر نمایند؛ چه آنکه دین، رشد و تعالى صفات اخلاقى و انسانى را درپى دارد.

۳٫ لیبرال‏ها بر اساس عقل‏گرایى، به حکومت سکولار معتقد شده‏اند که در آن نهاد دین باید از نهاد حکومت جدا باشد. اندرو هى‏وود در این باره مى‏گوید:

یکى از ویژگى‏هاى مهم فرهنگ لیبرالیستى را تمایز میان قلمرو عمومى و خصوصى زندگى تشکیل مى‏دهد. بر مبناى این تمایز، یک جدایى کامل میان قلمرو عمومى و خصوصى زندگى وجود دارد: قلمرو عمومى زندگى توسط قواعد اجتماعى به وجود مى‏آید و تابع اقتدار سیاسى است. در قلمرو خصوصى زندگى، مردم از این آزادى بهره‏مند هستند که به میل خود رفتار کنند. مزیت بزرگ این تمایز از منظر یک لیبرال این است که با محدود کردن قدرت دولت به لحاظ دخالت در امور شخصى یا خصوصى، آزادى فرد را تضمین مى‏نماید. اما ضمناً آثار و عوارض مهمى براى دین دارد؛ زیرا آن را به زندگى‏

خصوصى محدود مى‏کند و اجازه مى‏دهد که زندگى اجتماعى بر یک مبناى دقیقاً غیردینى سامان یابد.

بنابراین قائلان به لیبرالیسم اعتقاد دارند که دین امرى شخصى است و نباید در حوزه اجتماعى و تدبیر زندگى دخالت نماید.

اشکال این دیدگاه آن است که ما از پیش براى دین تعیین تکلیف کرده‏ایم که تو در چه حوزه‏اى دخالت کن و در چه حوزه‏اى دخالت نکن. حال اگر با بررسى دین به‏ویژه اسلام آشکار شد که بسیارى از آموزه‏هاى آن مربوط به حوزه اجتماعى است، آیا مى‏توان به اسلام‏باوران گفت که شما متدین به دین اسلام باشید، ولى بسیارى از آموزه‏هاى آن را ناصحیح بدانید؟ این تناقض است که انسان‏ها آزادى انتخاب دین را داشته باشند، اما نتوانند به آموزه‏هاى آن دین جامه عمل بپوشانند. البته خصوصى‏سازى دین درمورد مسیحیت ممکن است روا باشد؛ چه آنکه تدبیر و برنامه‏ریزى مشخصى براى زندگى اجتماعى انسان‏ها ندارد، ولى این امر در مورد اسلام صحیح نیست.

۴٫ یکى دیگر از مبانى لیبرالیسم، عدالت و برابرى انسان‏ها در برابر قانون است. اینکه همه انسان‏ها در برابر قانون، حقوق برابر داشته باشند، امرى بسیار نیکوست. اما عدالت، تنها به این جنبه محدود نمى‏شود. براى مثال، عدالت در ساختار حاکمیت و دولت به چه معناست؟

آیا حاکمان باید داراى صفات اخلاقى نیکو باشند، یا اینکه تبهکاران و صالحان به‏یکسان حق حاکمیت دارند؟ آیا عدالت اقتضا مى‏کند که حاکمان فقط به جنبه‏هاى مادى و حیوانى انسان توجه کنند و زمینه رشد و شکوفایى آن را مهیا سازند، یا اینکه باید به صفات و فضایل اخلاقى انسان نیز بنگرند و بستر رشد آن را فراهم کنند؟ آیا اقتضاى عدالت این است که حکومت، کانون خانواده را حفظ کند، یا زمینه متلاشى شدن آن را فراهم سازد؟ آیا عدالت اقتضا مى‏کند که نسبت به تربیت فرزندان، مادر عهده‏دار آن شود یا پدر و یا هر دو؟ در حوزه قانون‏گذارى عدالت به چه‏معناست؟

بنابراین عدالت ابعاد وسیعى دارد. ما هنگامى مى‏توانیم درمورد انسان‏ها و زندگى خانوادگى و اجتماعى آنها قوانین عادلانه‏اى وضع کنیم که کاملًا ابعاد وجودى انسان را بشناسیم و این کارى است که از عهده آدمى برنمى‏آید. بى‏شک تنها خداوند حکیم که خالق انسان‏هاست مى‏تواند با علم و حکمت نامتناهى‏اش قوانین عادلانه‏اى براى انسان‏ها و اداره زندگى‏شان وضع نماید که البته این قوانین در قالب دستورهاى دینى جلوه‏گر شده است.

خداوند یکى از اهداف بعثت انبیا را اقامه قسط و عدل در جامعه مى‏داند؛

بدین معنا که باید روابط و مناسبات اجتماعى بر اساس عدالت تنظیم شود. حتى پیامبر اسلام مى‏فرماید: من مأمور هستم که در میان شما عدالت ورزم.

از این رو، یکى از اهداف پیامبران اجراى عدالت در تمام ارکان زندگى است. شواهد بسیار حاکى از آن است که اگر مى‏باید عدالت در تمامى ابعاد در جامعه اجرا شود، این وظیفه از عهده پیامبران الهى بهتر برمى‏آید تا افراد لیبرال.

در پایان باید گفت که لیبرالیسم در عمل به گونه‏اى دچار ضعف و تزلزل گردیده است که تاریخ شاهد شکست مبانى و اصول و ارزش‏هاى ناشى از آن است.

 

گوهر مشترک دین و راز تعدد شریعت‏ها

گوهر مشترک دین‏

گوهر و حقیقت مشترک همه شریعت‏هاى الهى، اسلام است که همان تسلیم بودن در برابر خداست. بى‏شک همه ادیان در اصول دین، یعنى توحید، نبوت و معاد و در اصول اخلاقى و کلیات احکام فردى و اجتماعى مشترک‏اند.

راز تعدد شرایع‏

شرایط زندگى انسان‏ها در طول تاریخ اقتضا دارد که برخى احکام جزئى و فرعى با هم متفاوت‏ باشند. از آنجا که چنین شرایطى متغیر است، تبعاً احکام متناسب با آنها نیز متغیر مى‏باشد و راز تعدد و نسخ شریعت‏ها نیز همین است. از این روست که خداوند مى‏فرماید:

لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَهً وَ مِنْهاجاً؛ براى هر یک از شما [امّت‏ها] شریعت و راه روشنى قرار داده‏ایم.

بنابراین شریعت‏هاى گوناگون، متناسب با استعداد و شرایط زندگى انسان‏ها و مقام انبیاى الهى شکل مى‏گیرند. همه شرایع در اصول مشترک هستند و با هم اختلافى ندارند، اما در برخى احکام به مقتضاى زمان با هم تفاوت دارند و شریعت بعدى، شریعت پیشین را در آن مورد نسخ مى‏کند. آخرین شریعت که پیام‏هاى آن تا روز رستاخیز اعتبار خاصى دارد و شریعتى پس از آن نخواهد آمد، شریعت پیامبر خاتم است.

راز جاودانگى و حقانیت شریعت اسلام‏

از آنجا که دین اسلام آخرین و کامل‏ترین شریعت است، قوانین اساسى آن نیز جاودانه مى‏باشد. قرآن و روایات اسلامى نیز جاودانه بودن احکام و قوانین اساسى اسلام را به‏صراحت بیان مى‏دارند. خداوند در قرآن کریم اعلام مى‏کند که هیچ باطلى به قرآن راه ندارد.

همچنین پیامبر صلى الله علیه و آله در حدیثى مى‏فرماید:

حلال محمد حلال الى یوم القیامه و حرامه حرام الى یوم القیامه‏ ؛ حلال محمد تا روز قیامت حلال است، و حرام وى تا روز قیامت حرام.

اکنون جاى این پرسش است که راز جاودانگى شریعت اسلام در چیست؟ در پاسخ باید گفت، قوانین اسلام بر اساس ساختار وجودى و فطرت انسان وضع شده‏اند و چون این گوهر وجودى در طى اعصار و قرون ثابت است، قوانین اسلام نیز ثابت و پابرجاست و رمز بقاى‏ قوانین اسلام نیز همین است.

هر چند رشد صنعت و فن‏آورى، شکل زندگى را دگرگون ساخته است، اما نتوانسته با ماهیت انسان چنین کند. بى‏شک یک سلسله امور که برخاسته از فطرت آدمى است، در طى اعصار و قرون ثابت مانده است؛ علاقه به علم‏آموزى و رشد و تکامل، علاقه به همنوع و حتى حیوانات و محیطزیست، تمایل به تجارت و مالکیت خصوصى و روابط اجتماعى و خانوادگى، نیاز به همسر، مسکن و پوشش، صیانت نفس، عشق به زیبایى و همچنین یک سلسله مسائل اخلاقى نظیر گرایش به عدالت، وظیفه‏شناسى، کمک به همنوع، ایثار و فداکارى و اجتناب از ظلم، دروغ و خیانت از این دست امور هستند.

بنابراین هرچند شکل زندگى امروزه با گذشته تفاوت یافته است، اما امور فطرى انسان همچنان ثابت و پابرجاست. قرآن نیز این حقیقت تأکید مى‏کند:

فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ؛ پس روى خود را با گرایش تمام به حقّ، به سوى این دین کن، با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خداى تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار، ولى بیشتر مردم نمى‏دانند.

بر اساس این آیه، گرایش انسان به دین، مقتضاى فطرت آدمى است و این فطرت نیز تغییرپذیر نیست و همچنین خود دین نیز مطابق با فطرت اوست.

ممکن است پرسیده شود از آنجا که جامعه انسانى روز به روز در حال پیشرفت و گسترش است و انسان‏ها همواره با مسائل تازه روبه‏رو مى‏گردند و با توجه به محدودیت و ثبات قوانین اسلامى چگونه مى‏توان حکم همه این مسائل را تعیین نمود؟

در پاسخ باید گفت منابع احکام اسلامى آن‏چنان غنى و گسترده است که حکم هر مسئله‏اى را مى‏توان با توجه به این منابع تعیین نمود؛ درست همانند مسائل ریاضى که ریاضى‏دانان مى‏توانند هر مسئله را با توجه به اصول اساسى ریاضیات حل کنند.

عالمان اسلام افزون بر منابع غنى و سرشار دینى، ابزارهاى دیگرى نیز در اختیار دارند که مى‏توانند با بهره‏گیرى از آنها حکم هر مسئله‏اى را مشخص نمایند:

۱٫ حجیت و حکم عقل: اسلام با اعتباربخشى به احکام صحیح عقلى توانسته است حکم برخى از مسائل را تعیین کند. در روایات اسلامى، حجیت عقل هم‏طراز با حجیت قرآن و روایات قرار گرفته است. از این رو، عقل یکى از منابع فقه اسلامى است که به مدد آن مى‏توان حکم پاره‏اى از مسائل را تعیین نمود.

۲٫ قاعده اهم و مهم: از آنجا که احکام اسلامى، تابع مصالح و مفاسد است و از سویى مصلحت و مفسده چیزها نیز یکسان و مساوى نیست، عالمان اسلامى در برخى موارد باید مصالح و مفاسد را با هم بسنجند و مصلحت کم اهمیت‏تر را فداى مصلحت مهم‏تر نمایند. این همان قاعده اهم و مهم است که به کمک آن بسیارى از مشکلات فراروى عالمان اسلامى حل مى‏شود. مثلًا از یک سو، در روزگار ما تشریح جسد براى پیشرفت علم پزشکى ضرورى شناخته شده است و از سوى دیگر در اسلام جسد و بدن میت مسلمان از احترام خاصى برخوردار است. بنابراین هر دو امر مصلحت است، ولى باید دید کدام مصلحت مهم‏تر است.

آیا پیشرفت و تحقیقات پزشکى که موجب سلامتى هزاران فرد مى‏شود، مهم‏تر است یا احترام به بدن میت؟

۳٫ گشوده بودن باب اجتهاد: این مورد که از افتخارات و امتیازات مذهب تشیع است، خود از عوامل مؤثر در جاودانگى شریعت اسلام به‏شمار مى‏رود. عالمان دین با استفاده از قرآن، روایات، اجماع و عقل، در پرتو اجتهادِ زنده، پویا و مستمر، حکم مسائل و حوادث جدید را استنباط مى‏کنند.

۴٫ پیروى از قواعد حاکمه فقهى: در شریعت اسلام یک سلسله قواعدى نظیر «نفى حرج» وجود دارد که عالمان اسلامى بسیارى از گره‏ها را با به کارگیرى آنها مى‏گشایند.

فقها این قواعد را «قواعد حاکمه» نامیده‏اند؛ یعنى قواعدى که بر تمامى احکام و مقررات‏ اسلامى چیره‏اند و بر همه آنها حکومت مى‏کنند. بر پایه این قواعد، هر حکمى از احکام اسلامى که مستلزم حرج و مشقت و ضرر و زیان باشد، برداشته مى‏شود. البته تشخیص مصادیق آن برعهده عالمان دین است. بر این اساس مى‏توان گفت پیروان مکتبى که از این قاعده‏ها بهره مى‏گیرد هیچ‏گاه در زندگى به بن‏بست نمى‏رسند.

از آنچه بیان شد به‏خوبى برمى‏آید که شریعت اسلام جاودانه است و تا ابد مى‏تواند پاسخگوى نیازهاى دینى آدمیان باشد.

کثرت‏گرایى دینى و گوهر مشترک‏

در بحث‏هاى گذشته دیدگاه اسلام را در باب مذاهب و شریعت‏هاى مختلف بیان نمودیم.

امروزه تبیین و توجیه تکثر و تنوع ادیان یکى از مسائل مهم در عرصه فلسفه دین و دین‏پژوهى است. در این باره پرسش اساسى این است که آیا مذاهب و شریعت‏هاى مختلف از حقانیت و نجات‏بخشى یکسانى برخوردارند؟ به تعبیرى دیگر، آیا همه آنها حق و عمل بدانها موجب رستگارى و دستیابى به بهشت جاویدان است، یا اینکه یکى از آنها حق و بقیه آمیزه‏اى از حق و باطل‏اند و یا آنکه عمل به تعالیم یکى از ادیان موجب رستگارى در آخرت مى‏شود و رستگارى پیروان دیگر ادیان بسته به شرایطى است؟

دیدگاه‏هایى را که براى پاسخ به این پرسش شکل گرفته‏اند مى‏توان به سه دسته بخش‏بندى کرد:

۱٫ حقانیت و نجات‏بخشى مطلق یک دین (انحصارگرایى)

بر اساس این دیدگاه تنها یک دین حقانیت کامل دارد و بقیه مذاهب هر چند ممکن است از حقانیت بهره‏اى داشته باشند، حق مطلق نیستند و پیروان واقعى آن دین حقیقى نیز به طور مطلق اهل‏نجات‏اند، اما پیروان سایر مذاهب چنین فرجامى ندارند.

نقد و بررسى‏

اسلام در جایگاه کامل‏ترین و واپسین دین الهى، خود را حق و نجات‏بخش مطلق مى‏داند. اما همه مذاهب پیش از خود را نیز تأیید مى‏کند و اعلام مى‏دارد که ادیان دیگر تحریف شده‏اند، و پیروان آنها با شرایطى اهل‏نجات خواهند بود.

اسلام براى اثبات حقانیت خود، قرآن را معجزه جاویدان معرفى مى‏کند و اعلام مى‏دارد که اگر کسى در حقانیت آن تردید دارد، سوره‏اى مانند آن بیاورد.

قرآن در تأیید نجات‏بخشى مطلق خود مى‏فرماید:

فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا؛ پس اگر آنان [هم‏] به آنچه شما بدان ایمان آورده‏اید، ایمان آوردند، قطعاً هدایت شده‏اند.

حال باید دید وظیفه مردم در شرایطى که مذاهب گوناگون نظیر اسلام، یهود و مسیحیت، هریک مدعى حقانیت و نجات‏بخشى مطلق باشند چیست؟ بى‏گمان همه ادیان نمى‏توانند از حقانیت یکسان برخوردار باشند؛ چراکه مسیحیت به تثلیت اعتقاد دارد و آخرین پیامبر و اصولًا خودِ وحى را حضرت عیسى علیه السلام مى‏داند، درحالى‏که اسلام به خداى واحد معتقد است و پیامبراسلام صلى الله علیه و آله را آخرین پیامبر و خود را آخرین تعالیم الهى مى‏داند. به هر روى، همه این عقاید نمى‏توانند حقانیتى یکسان داشته باشند. اما وظیفه مردم آن است که دلایل مذاهب مختلف را با توجه به معیارهایى که در اختیار دارند، ارزیابى کنند و هر کدام را که قوت و استحکام بیشترى داشت، برگزینند. قرآن در این باره مى‏فرماید:

فَبَشِّرْ عِبادِ* الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ؛ پس بشارت ده به آن بندگان من که:به سخن گوش فرامى‏دهند و بهترین آن را پیروى مى‏کنند.

همچنین در آیه‏اى دیگرى آمده است:

قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ؛ بگو: «اگر راست مى‏گویید، برهان خویش را بیاورید.»

برخى از متفکران مغرب‏زمین معتقدند اینکه یک دین به طور مطلق حق و نجات‏بخش باشد و فقط پیروان خاص این دین اهل‏نجات باشند و پیروان مذاهب دیگر در آخرت گرفتار عذاب شوند، با رحمت واسعه خداوند منافات دارد. آنان این پرسش را مطرح کرده‏اند که چگونه ممکن است خداى رحمان و رحیم تنها اندکى از انسان‏ها را به بهشت برد؟

در پاسخ به این اشکال مى‏توان گفت اسلام در کنار اعتقاد به حقانیت و نجات‏بخشى مطلق خود، به رحمت واسعه خداوند نیز معتقد است؛ آن‏گونه که مى‏گوید: رحمت خدا همه چیز را فرا گرفته است. از همین رو، اسلام معتقد نیست که بیشتر انسان‏ها هرچند از پیروان مذاهب دیگر باشند، گرفتار عذاب مى‏شوند؛ زیرا آنها به دو گروه تقسیم مى‏شوند:

۱٫ گروهى که بر اثر عوامل محیطى و تبلیغاتى نتوانسته‏اند به حقانیت اسلام پى‏برند و عوامل بیرونى مانع از دریافت پیام‏هاى دین نجات‏بخش توسط آنان شده است. به جهت استضعاف فکرى محکوم به عذاب الهى نخواهند بود.

۲٫ گروهى که به آخرین شریعت الهى دسترسى داشته و مى‏توانسته‏اند آیین حق را از غیر آن بازشناسند، اما در این مورد تقصیر نموده و به عللى بر پیروى از آیین نیاکان خود اصرار ورزیده‏اند که بى‏شک اینان اهل عذاب الهى خواهند بود.

۲٫ شمول‏گرایى‏

شمول‏گرایى برآن است که یک دین خاص، حق مطلق است و پیروان آن نجات مى‏یابند، اما پیروان مذاهب دیگر نیز به اندازه انطباق با دین حق مى‏توانند اهل‏نجات شوند. خاستگاه این نگرش، جهان مسیحیت است. مدافعان این دیدگاه معتقدند با اینکه دین مسیحیت از حقانیت و نجات‏بخشى مطلق برخوردار است، کسانى هم که مسیحى نیستند، مى‏توانند به سعادت جاودانه برسند و به تعبیر کارل رانر، متکلم برجسته کاتولیک، غیرمسیحیان مى‏توانند حتى بدون آگاهى خود، مسیحیان گمنام نامیده شوند. امروزه شمول‏گرایى گسترده‏ترین دیدگاه‏ پذیرفته‏شده در میان متکلمان مسیحى و رهبران کلیساست.

نقد و بررسى‏

شمول‏گرایى، تبیینى واقع‏گرایانه از تکثر دینى نیست. باید دید اگر پیروان هر دینى، دین خود را حق و معیار و پیروان سایر مذاهب را پیروان گمنام آن دین معرفى کنند، چه اتفاقى خواهد افتاد؟ به نظر مى‏رسد لازمه این نگرش، دیدگاهى غیر واقع‏گرایانه در باب شناخت واقعیت‏ها و حقایق است. هر دینى داراى آموزه‏هاى شناختى است که گاه این آموزه‏هاى شناختى با هم متعارض و ناسازگار است. مثلًا دین مسیحیت به تثلیث معتقد است و اسلام به خداى واحد.

حال اگر پیروان هر دینى اظهار دارند که دین آنها حق است، عملًا با آموزه‏هاى ناسازگار با هم روبه‏رو خواهیم بود. وظیفه هر انسانى آن است که با تأمل سعى کند به آموزه صحیح دست یابد و یا از میان شریعت‏ها، شریعت حقیقى و درست را برگزیند. حال اگر افرادى بر اثر تعقل به این نتیجه رسیدند که خدا یگانه، تعالیم پیامبر اسلام همگى وحى الهى و قرآن نیز معجزه جاویدان است، اما بر مخالفت با این آموزه‏ها اصرار داشتند، آیا باز اهل‏نجات‏اند. از آنجا که خداوند این افراد را مورد مذمت قرار مى‏دهد، نمى‏توانند اهل‏نجات باشند. چنین مى‏نماید که شمول‏گرایى دست‏کم برخلاف نظر اسلام است. البته اسلام با شرایطى، پیروان مذاهب دیگر را اهل‏نجات مى‏داند، ولى نه به‏طورکلى. همچنین پیروان هر دینى باید به منابع دینى خود مراجعه کنند تا آشکار شود چه کسانى اهل‏نجات‏اند و چه افرادى اهل‏نجات نیستند. اگر منابع دینى یک مذهب و آیین، پیروان مذاهب دیگر را با شرایطى اهل‏نجات نداند، آیا پیرو آن دین باز مى‏تواند به شمول‏گرایى اعتقاد پیدا کند؟ از این رو، شمول‏گرایى نمى‏تواند مبناى صحیح براى تبیین تکثر مذاهب مختلف باشد.

۳٫ کثرت‏گرایى‏

بر اساس دیدگاه کثرت‏گرایى همه مذاهب هم‏زمان از حقانیت و نجات‏بخشى یکسان‏ برخوردارند. این دیدگاه، آموزه‏هاى گوناگون و گاه متناقضِ همه مذاهب را به‏طور یکسان صحیح و همچنین پیروان همه مذاهب را، اهل‏نجات مى‏داند و تفاوتى بین مذاهب مختلف قائل نیست. امروزه در جهان غرب، جان‏هیک به‏عنوان یکى از صاحب‏نظران در قلمرو فلسفه دین، مدافع و مروج این دیدگاه است.

وى در توجیه فلسفى این رویکرد معتقد است که یک واقعیت متعالى یا حقیقت مطلق در خارج وجود دارد که وقتى انسان‏ها با آن روبه‏رو مى‏شوند، تفسیرهاى مختلفى از آن به دست مى‏دهند که همه آنها صحیح است و آنچه مهم است، مواجهه با این واقعیت متعالى است، نه تفسیرهاى مختلف از آن. بر اساس این دیدگاه، پیروان هیچ دینى نباید تفسیرهاى خود را از این واقعیت متعالى، مطابق واقع بدانند، بلکه تنها باید بگویند براى ما چنین به نظر رسید.

نقد و بررسى‏

۱٫ جان هیک از لحاظ فلسفى اعتقاد دارد که یک واقعیت متعالى یا حقیقت مطلق در خارج وجود دارد که هیچ مذهبى نباید مفهوم و عقیده و تفسیر خود را بدان نسبت دهد. حال باید پرسید وى از کجا و به چه روشى به این اعتقاد رسیده که یک واقعیت متعالى در خارج هست؟

اگر راه و روشى براى رسیدن به این اعتقاد وجود دارد، ما مى‏توانیم با همان روش، صفات و ویژگى‏هاى دیگر این واقعیت متعالى را کشف کنیم و به عالم خارج نسبت دهیم و درنتیجه یک تفسیر از خدا صحیح مى‏شود، نه همه تفسیرها. اما اگر هیچ روشى براى شناخت صحیح واقعیت متعالى وجود ندارد، از چه راهى مى‏توان وجود آن را کشف کرد؟ بنابراین جان‏هیک با بن‏بستى روبه‏روست که یا باید واقعیت متعالى را انکار کند، یا اینکه برخى تفسیرها از واقعیت متعالى را صحیح بداند. او به هر یک از این دو اعتقاد یابد، با مشکل مواجه است.

۲٫ چنین دیدگاهى برخلاف اعتقادات مذاهب مختلف است. هر مذهبى تفسیر خاص خود از خدا و واقعیت متعالى در خارج را صحیح مى‏داند و دیگر تفسیرها را نادرست. براى مثال، اسلام اعتقاد دارد که خداوند حقیقت واحد، خالق، رحیم، رحمان، رزاق، حیات‏دهنده، میراننده و جز اینهاست و هر تفسیرى را که مخالف آن باشد، نادرست مى‏شمارد. از این رو، اگر به‏ مسلمانان گفته شود که شما تفسیر خود را از خداوند به خارج نسبت ندهید، آنها چنین دیدگاهى را نخواهند پذیرفت. بنابراین کثرت‏گرایى، تبیینى نیست که پیروان مذاهب به آن تن در دهند.

۳٫ قرآن که وحى الهى است، پیامبر اسلام را پیام‏آور همه جهانیان و خود را نیز کتاب آسمانى همه مردم معرفى مى‏کند و در این دعوت عمومى هیچ قوم و قبیله و پیروان مذهب دیگرى را استثنا نکرده است:

وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّهً لِلنَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً؛ و ما تو را جز [به سِمَتِ‏] بشارتگر و هشداردهنده براى تمام مردم، نفرستادیم.

وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعالَمِینَ؛ و تو را جز رحمتى براى جهانیان نفرستادیم.

اگر تفسیرهاى دیگر از خدا و سایر مذاهب صحیح مى‏بود، قرآن نمى‏بایست پیامبراسلام را پیامبر همه جهانیان و قرآن را کتاب آسمانى همه مردم معرفى کند. این در حالى است که قرآن حتى اهل‏کتاب را مذمت مى‏کند که چرا از اسلام پیروى نمى‏کنند:

یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛ اى اهل کتاب، چرا حق را به باطل درمى‏آمیزید و حقیقت را کتمان مى‏کنید، با اینکه خود مى‏دانید؟

در آیه دیگرى نیز مى‏فرماید:

اگر آنها نیز به‏مانند آنچه شما ایمان آورده‏اید ایمان بیاورند، هدایت یافته‏اند. بر اساس این آموزه‏هاى قرآنى پیامبر اسلام، اهل‏کتاب را به پذیرش آیین اسلام دعوت‏ مى‏نمود که نامه‏هاى پیامبر به سران کشورهاى روم، حبشه، ایران و رهبران قبایل یهودى و مسیحى از آن جمله است. پیامبر صلى الله علیه و آله از نجاشى، حاکم نصرانى حبشه، مى‏خواهد که به آیین اسلام درآید:

همانا من تو را به خداى واحد بى‏شریک و اطاعت از او دعوت مى‏کنم و مى‏خواهم از من تبعیت کرده و به آیین من ایمان بیاورى؛ چرا که من فرستاده خدا هستم.

آن حضرت در نامه‏اى به حاکم مسیحى قبط مصر و هرقل پادشاه روم مى‏فرماید:

من تو را به اسلام دعوت مى‏کنم و در صورت عدم‏پذیرش، مسئول گناه تمامى مردم قبط و روم خواهید بود.

بنابراین کثرت‏گرایى تبیین درستى براى مذاهب مختلف نیست و همچنین برخلاف آموزه‏هاى قرآنى است. در واقع تبیین درست، همان نگاه اسلام به مذاهب و شریعت‏هاى مختلف است.

درباره‌ی محمدعلی حسن‌زاده

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*